تاریخ را بخوان
الهام صالح / تعداد افرادی که تاریخ میخوانند و خواندن تاریخ را به دیگران هم توصیه میکنند، زیاد نیست. محمود شاهرخی، شاعر معاصر، یکی از همین معدود افراد است که در نامهای که به دخترش نوشته، بر خواندن تاریخ تأکید میکند: «دخترم، تاریخ را بخوان و در آن دقت و تأمل کن و از رویدادهای آن پند بگیر و ببین انسان که برگزیده خلقت است چه فراز و نشیبهایی دارد. گاه بهعلت فضیلتخواهی و پارسایی به اوج کمال میرسد و زمانی با پیروی از هوا و هوس به دره تباهی سقوط میکند.»
اما چرا این دختر باید تاریخ را بخواند؟ تاریخ چهچیزهایی را میتواند به او نشان دهد؟ اینها پرسشهایی است که پاسخ آنها را میتوان در حرفهای بعدی شاهرخی پیدا کرد: «از جمله ببین در دوران مختلف، بینش و جهتگیری مردمان نسبت به جنس زن چگونه بوده و با او به چه دیدی نگریستهاند، گاهی در جامعهای زن لکه ننگی بر دامن حیثیت تلقی شده و برای زدودن این ننگ به کشتن او اقدام کردهاند و زمانی در میان قوم و ملتی، زن جایگاه بت و معبود را یافته و به پرستش و ستایش او پرداختهاند، آه از عدم بینش و افراط و تفریط انسان.»
تاریخ و بازهم تاریخ... این شاعر از دخترش میخواهد تا ازطریق تاریخ، سفری به زمان داشته باشد، به گذشتهها بازگردد و درکنار مردمی قرار بگیرد که به دنیا آمدن نوزاد دختر برایشان ننگ بود، آنقدرکه دخترها را میکشتند تا این ننگ را از بین ببرند: «دخترم دیدگانت را ببند و ابعاد زمان را درنورد و در قرن ششم میلادی گام به جزیرهالعرب نِه، و با دقت و تأمل چشم بگشا، بنگر چه میبینی! خواهی دید در برابر دیدگان تو مردمی ظاهر میشوند که از هرگونه کمال و فضیلتی عاریاند و در بند جهالت گرفتار، و از رحم و عطوفت بینصیب، از این رو با کمال قساوت و بیرحمی دختران را زنده به گور میسپارند...»
او نظر دخترش را به برههای دیگر از این سرزمین نیز جلب میکند، به زمانیکه حضرت محمد(ص) به پیامبری مبعوث شد و این قوم را بهخاطر کشتن دخترهای بیگناهشان سرزنش کرد. در این دوره بود که خداوند به پیامبر(ص) دختری عطا کرد که نمونهای از کمال و شکوه و جایگاه والای زن بود.
انسان، گرفتار افراط و تفریط است
شاهرخی در گذری که به تاریخ دارد، به افراطها و تفریطها هم اشاره میکند که درطول تاریخ نمونههای فراوانی از آنها وجود دارد، اما این موضوع هم مرتبط با همان ارزش و جایگاه زن است: «دخترم، انسان در دایره افراط و تفریط گرفتار است و تو نمونههای روشن آن را در جوامع بشری میتوانی ببینی، در کشورهای غرب بیبندوباری و آزادی زن درجهت کسب منافع سرمایهداران و فرو نشاندن غرایز جوانان، فسادها بهبار آورده، بهگونهایکه آنان در مرداب پیآمدهای آن دستوپا میزنند و آنچنان از استقرار عفت و پاکدامنی هراسانند که دانشآموز و دانشجوی مسلمان را که از روسری استفاده میکند، از رفتن به کلاس درس و دانشگاه مانع میشوند.»
این پدر، از طالبان هم بهعنوان نمونهای از افراط نام میبرد: «اینان براساس فکر محدود و کوتهبینی، دین اسلام را که مطابق و موافق عقل است و گفتهاند آنچه عقل به آن حکم میکند شرع نیز همان را فرمان میدهد، با خرافاتی که مولود ذهن خود ایشان است و هیچگونه ارتباطی با آیین مقدس اسلام ندارد میآمیزند و با این موضعگیریهای جاهلانه سبب دلزدگی و بدبینی مردم، بهویژه جوانان نسبت به دین میشوند.»
شاهرخی نامهاش را با یک پند به پایان میرساند: «بکوش تا خود را هرچه بیشتر به فاطمه(س) این اسوه کمال نزدیک کنی تا در دو جهان کامروا و سعادتمند و رستگار گردی.»
نیستی و خاطرهات هست
بعضی آدمها خاطرهبازی میکنند. وقتی کسی به تو نزدیک نباشد، با خاطرههایش دلخوشی. جواد محقق، نویسنده و روزنامهنگار هم خاطره دخترش را در ذهنش تازه نگه میدارد و یادش را با کلماتی لطیف زنده میکند. اما حرفهایش خطاب به همه دخترهای دبیرستانی است: «نازنین من سلام. نیستی و خاطرهات هست. یادت مثل نسیم در حیاط خانه میچرخد. چون بوی عود در اتاقها پرسه میزند. مانند گلاب، مست میکند ما را. مادرت میگفت دیشب به خوابت دیده است، اما به خواب من که نیامدی بابا! چونان خواب که به چشمهایم. با اینهمه دوریات را به صبوری میگذرانیم.»
هم او و هم همسرش، صبوری میکنند چون دخترشان جوینده دانش است و دانش میراثی از پیامبران است، با این وجود محقق باز هم این موضوع را به یاد دخترش میاندازد که دانش را فقط در دانشگاه نمیجویند: «این را نه از آن جهت مینویسم که احتمال میدهم در کنکور قبول نشوی... نه... میدانی که پیشترها هم در اینباره با هم حرف زدهایم و من بارها عقیدهام را بهصراحت برایت گفتهام. تکرار آن حرفها به این دلیل است که میبینم زیادی خودت را درگیر عبور از این سد سکندر کردهای!»
حرفهای محقق با دخترش، حول محور دانشگاه و تحصیلات دانشگاهی میچرخد. او سعی میکند به دخترش بقبولاند که بسیاری از افراد موفق، فارغالتحصیلان دانشگاهها نیستند. وی در اینباره مثالهای فراوانی میزند، از هنرمندان تا روزنامهنگاران و حتی سیاستمداران: «بهراستی چند شاعر یا نویسنده و محقق صاحبنام نیم قرن اخیر ایران را میشناسی که آثار افتخارآمیزشان محصول تحصیلات دانشگاهی آنها باشد؟! یا چه تعداد از هنرمندان صاحب سبک موسیقی، نقاشی و تئاتر را میتوانی نام ببری که هنرشان زاییده تحصیلاتشان در دانشکدههای هنر باشد؟! جالب است بدانی که بیشتر چهرههای شاخص مطبوعات موفق کشور در این چند دهه نیز، تنها فارغالتحصیلان رشته روزنامهنگاری دانشگاهها نیستند.»
در کوچههای زندگی راه بیفت
این پدر آرزو میکند که کاش جوانها بهجای تحصیلات دانشگاهی، جویای علم باشند: «عزیزترینم! کاش روزی فرا برسد که خیل جوانان ما، بهجای حمله و هجوم به دانشگاهها و بالا بردن آمار گولزننده کارشناس و کارشناسارشد، یا بهعبارت بهتر؛ متخصصنمایان کماطلاع، به کتابخانهها و مراکز تحقیقی هجوم میآوردند تا هم خود را بسازند و هم آینده کشورشان را.»
همه این حرفها به این دلیل است که اگر این دختر در کنکور پذیرفته نشد، دچار یأس و ناامیدی نشود، اما به این معنا نیست که نباید به دانشگاه برود: «خلاصه همه این حرفها اینکه؛ درسهایت را بخوان. تلاشت را بکن. امتحانت را بده، اما اگر قبول نشدی، خیال نکن که دنیا به آخر رسیده است. «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای» و بدان که همه راههای موفقیت به دانشگاه ختم نمیشود و قبولی کنکور، تنها راه موفقیت انسان در زندگی نیست.»
او چند جمله واقعاً جالب هم دارد که درباره موضوع تلاش است: «پاشنه کفشهایت را بکش. گره روسریات را محکم کن و در کوچههای زندگی راه بیفت. توفیق از آن کسی است که صبورتر و منطقیتر است و بیشتر میآموزد و بهتر بهکار میبندد.»
منبع: کتاب «گیرنده دخترم»/ بهکوشش سمیه سادات لوحموسوی
نظر شما